داستان عيادت مرد ناشنوا از همسايه نگون بخت
حکایت های مولانا
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند
به ادامه مطلب برويد اين داستان را بخوانيد . داستان مرد ناشنوا . داستان عيادت از همسايه