زن با گریه آمده بود مغازه حاجی. می گفت"حاجی شنیدم توی این بازار دستت به خیره. از خدا که پنهون نیست از شما هم نباشه، با زبون روزه نمی خوام دروغ بگم دیشب سر سفره ی بچه هام یه بربری بود و هفت هشت تا خرما." حاجی کیسه را برداشت و پرش کرد: دو بسته خرما،یک کله قند، یک بطری روغن کوچک و روی همه این ها چهار اسکناس 5هزار تومانی. زن از بازار بیرون زد و به سمت پارکینگ رفت. و سوار 206 آلبالويي خود شد و رفت
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
داستان واقعي رابطه نامشروع با پسر شهرستاني
کامران سرانجام توانست من را فریب دهد، زیرا او با اصرارتمام توانست یک روز به دور از چشم مادرم به خانه ما آمده و با من ارتباط برقرار کرده و . .
لذت جنسي در دوران بيماري هاي مزمن
افرادي که دچار بيماري هاي مزمن هستند چگونه از رابطه جنسي خود لذت ببرند؟
تجاوز به دختر دانش آموز توسط يک فوتباليست
آقاي فوتباليست که دختر دانش آموز تجاوز کرده بود و باعث باردار شدن اين دختر شده بود
آمار سایت
کدهای اختصاصی